خودا را بپرست.
زیــاد دزدی نکــــن.
بدون دلیــــــل دروغ نگو.
به همخـوابه هایت وفادار باش.
تا شک نکـردی به کسی تهمت نزن.
برای مســـائل پیش پا افتــــــاده آدم نکش.
تا وقتی که قــدرت نـــداری به کسی ظلــم نکن.
با زیر دستـــان سختگیر و با بالادستــــان مهــربان باش.
آنچه را برای خود می پسنـــدی برای دیگران مپسند و بالعکس.
تا هنگامی که اصــــــول خـــــــود را تغییر نداده‌ای به آنها پایبند باش

+ تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:53 نويسنده بهار |

 سخت ترین دو راهی عشق دو راهی بین فراموش کردن

و انتظار است گاهی کامل فراموش می کنی

و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی

و گاهی آن قدر منتظر می مانی

که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی

+ تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:48 نويسنده بهار |

عزيز خانوم

برنزه
 
دهاتي
 
 


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:11 نويسنده بهار |

dg khaste shodam vagheaN heyli sakhte ke ye nafaro bekhay ama

natoni ono dashte bashi

midoni man ashghe mr bodam ama alan hame motasefan ke on ashghe man bode

halam vaghean

bade dg khaste shodam mikham bekhabam va faghat bekhabam

va dg hargez az in khab pa nasham asabiyam be hadi ke vaghti ...

halam vaghean bade mikham 2bare bosesh konam baghalesh konam

begam dostesh daram ama dg nemishe

dg nemishe

ina az roy dardame

dg nemikesham mikham begam

vaysa donya man mikham piyade sham

dg na tavani daram na omidi be chizi ke mikhastam residam

tanha omidamam az dastam raft

raft ke raft

hala hazeram baray marg

nasim mige taze avaleshe parsa mikhad aziyatet konam ama jelosh vay misam

mige be to rabti nadare bezar age arom mishe in kara ro bokone

dg hal nadaram

khodafezi talkh mikonam

doa konid az tahe delaton

ke rozi baram fatehi bekhonid be hamin zodi

 

+ تاريخ دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:47 نويسنده بهار |

دنبال یک نخ سیگار

صبح از خواب بیدار شدی؛ دنبال پاکت سیگار گشتی؛ یک نخ مانده را آتش زدی فنجان

قهوه خورده را تا آخر دید زدی؛ وقتی برگشته بود فال آخر شبی را می خواستی برای
...
خودت بگیری؛ هنوز دقت چشم هایت از خواب پشت پلک ها بیشتر نشده بود که هوس

یک نخ دیگر سیگار به سرت زد؛ حتا یک نخ نبود. نیست. تا لباس پوشیده و خیابان

منتهی به کوچه را طی کردن حوصله می خواست آن هم نبود.

بی حوصله به فنجان قهوم نگاه کردی؛ شمایل یک نخ سیگار داخل فنجان؛ انگشت اشاره

ات را به قهوه خشک کشیدی؛ شمایل همان یک نخ سیگار مانده ته فنجان را کشیدی

روی زبان. مکیدی. طعم نیکوتین با قهوه زیاد را حس کردی. فنجان را کنار پاکت خالی

سیگار سرجایش گذاشتی.

حالا صبح ها از خواب بیدار می شوی بی هیچ نخ سیگاری؛ منتظر یک شمایل از سیگار

ته یک فنجان تا انگشت اشاره بکشی به آن.

اما؛ بکس بکس سیگار روی هم تلنبار می شود و تو هوس هیچ سیگاری به سرت نمی

زند
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:32 نويسنده بهار |

قرار آمدن داشتی

می آیی؟

نمی آیی؟
...
می آیی؟

نمی آیی؟

می آیی!

می آیی!

امید آمدنت از دست نمی رود اما...

می دانی وقتی بیایی اولین چیزی که گم می کنم دست و پایم است؟

آن وقت که دست و پایم گم شود

مرا می خواهی؟

نمی خواهی؟

می خواهی؟

نمی خواهی؟

می...

نمی...
...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:30 نويسنده بهار |


خندیدی. با ریملت قهوه ام را هم زدی. باز خندیدی.ریملت را کنار فنجان قهوه گذاشتی.

فنجان را به طرفم گرفتی. نخواستم بخورم. خندیدی. گفتی:
...
- اه تمیز!

فنجان را از دستت برداشتم. قهوه را تا آخر سر کشیدم.

وقتی فنجان خالی سرجایش برگشت. ریملت را برداشتی و داخل کیف گذاشتی. رفتی و

خیره بودم .

ساعتی بعد من هنوز به شکل های ته فنجان قهوه هیز نگاه می کردم

+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:29 نويسنده بهار |

لب های نرماندی نشین

بوسه ها ی داغ دیده / از جنگ های نرفته

و سپاه متحد دندان / که لنگر به بندر گرفته
...

این تخت / فصل هاست فاصله را می شناسد

پهلو بگیر

تا دیوار برلین در خواب مشترکمان تعبیر شود !


صبح که بیاید

فرقی نمی کند این کلاه به سر کداممان گشادی کند

هیتلر / از شهوت پریشی موهایت دست نمی کشد...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:26 نويسنده بهار |

دیوانه که باشی

سهمت از دنیا همین می شود

که پیک هایت را به دلخوشی دیگری بزنی
...
و مستی را به انفرادی ببری


اما آلزایمر به خورد خاطراتی نمی دهی

که غربت را / پای مستی رعایت می کند...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:25 نويسنده بهار |

پدر / تنگ دستی اش را

از تن مانکن ها یی چرتکه می زند

که با لباسهایشان / درد مشترک دارد
...

مادر ، دور از چشم پدر

با خدا روی هم ریخته

بهشت را با معشوقش بخوابد


بریده ام

از شهری که معاشقه هایش انفرادی

و قبرهایش دسته جمعی است

مبادا مرده ات / دور از چشم بقیه

به سیاست خدا پوزخند بزند


قصد زدن به دریایی دارم

که نهنگ هایش / برای هیچ پیامبری

رزرو نشده باشند!


انزوا هم بماند برای روشنفکرانی

که غربتشان را

در آغوش آشنا و غریبه امتحان می دهند..........!
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:23 نويسنده بهار |

هرگز به جهان در طلب حال نبودیم*

*لب را به سخن غیر محبت نگشودیم

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم*

*باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:36 نويسنده بهار |

قـهوه دم می كنم نصـف قاشق سیانور به فنجانت می ریزم....

 لبخند كه می زنی ...

می گویم : "قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش كنم"...!

این كار هر شب من است...

و من چند سال است كه می خواهم بكشمت!

..............................ولی لبخندت! لبخندت..! لعنت

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:27 نويسنده بهار |

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه …… اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:26 نويسنده بهار |

 

سرت توی جادوی کی گرم شد

همون شب که من رو فراموش کرد

تو آغوش کی دست و پا می زدی
... ...
چراغ اتاقو کی خاموش کرد

کی از شعله ی غصه هات گرم شد

بگو با کی بودی شبو لعنتی

بگو قیمت ناله هات چند بود

نفس هاتو دادی به چه قیمتی

دارم میرم از زندگیت تا ابد

دیگه فکر دیدارتم سختمه

بزار باورم شه یه کابوسه که

لباس یکی دیگه رو تختمه


غرور منو تو به خون می کشی

نمیشه دیگه نقش بازی کنی

نمیشه تظاهر کنی عاشقی
نمیشه دیگه صحنه سازی کنی

تو حتی به یادم نبودی ببین

خیانت تو رو تا کجا پست کرد

همون عطری که عاشقش بودم

یکی دیگه رو جای من مست کرد

بگو تا کجاها تو رو بو کشید

کی از جسم بی حال تو سیر شد

چه جوری بهش زل زدی باهوس

که خوابم به این خوبی تعبیر شد ؟

خداحافظ ای خونه ی پرگناه

خداحافظ ای لحظه های سیاه

نمی دونم این که ازت می گذرم

دلیلش چیه عشق یا اشتباه
 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:2 نويسنده بهار |

در روزگاري كه خنـــده مردم از زمين خـــوردن توست....

برخيـــــــــز تا بگريند.....


آنان كه مي خنــــد نــد
...

(كورش كبير)


هفت آبان سالــــروز ولادت كورش كبير گرامي باد

"پاينــــــده باد ايران و ايراني
+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:59 نويسنده بهار |


میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی ؟ باشه بشین
چشاتو باز کن یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیرهاز چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب کوه سختی
ولی قسم به خدا قسم به روح تختی
که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر
خیلی خشنه زندگی ولی من حوصله کردم
توو فشن زندگی من یه مدل دردم
ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم
و اومدم جلو که پی دردسر بگردم

از چی بگم
ازچی بگم
از چی بگم ...


 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:47 نويسنده بهار |

سخت بود رفتنت.
اما...
سخت تر ، دروغ گفتن بود ، به خودم.
سخت تر ، بازی ِ نقش تو بود ، برای خیالم.
سخت تر ، گرم کردن آغوشم بود ، جای تو.
... ... ... سخت تر ، بند آوردن اشکهایم بود ؛ جای دستانت..
سخت تر ، خاک کردن روحم بود ..
سخت تر ................
مردنم بود
بی تو ...
+ تاريخ جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:11 نويسنده بهار |

دلم دلتنگ توست...

 

این همه غرور چرا...؟

تاکی دلنوشته هایم را یواشکی درگوش تو زمزمه کنم...؟؟

خسته ام از این بازیه بی سر وته...

کاش میشد...!!

ممنوعیت هارا ازمیان برداشت...

+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:34 نويسنده بهار |

دوست دارم که.....

یه اتاقی باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ...

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید ... تو منو بغلم کنی که نترسم ...

که سردم نشه ...که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم

 
جلوت و بهت تکیه دادم ...

بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟می‌گی آره!

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ...

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ...

نمی‌بینی که سریع می برم ...

می‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم

آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ...

تو داری قصه می‌گی... من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از

زانوم می‌ریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ...

حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ...

می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم

می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ...

می‌دونی؟

من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن


وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم

چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟

دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟
 
+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:26 نويسنده بهار |

حلالم کن منو عشقم حلالم کن که مجبورم


که راهی جز گذشتن نیست حلالم کن که معذورم


حلالم کن اگه حالا تورو تنهات میذارم

 

نه این دل جای دیگه ست و نه از عشق تو بیذارم


حلالم کن اگه گفتم توبا دیگری خوشبختی

 

اگه میرم بدون تو نگو بی عشق و سرسختی


بگو وقتی دارم میرم با اون آروم آرومی


حلالم کن که میدونم تو حالم رو نمیدونی


حلالم کن که با چشمات بهم گفتی دوسش داری


بذار داغون شه این قلبم بگو تنهاش نمی ذاری


حلالم که اون بیشتر لیاقت تورو داره


که میدونم واسه چشم تو چیزی کم نمی ذاره


حلالم کن نگو ستاره،گه هنوز چشات به راهه


میرم و کاش میدونستی دل من هم بی گناهه


حلالم کن که با رفتن نمیره عشقت از یادم


حلالم کن که گریونم که عشقت داده بر بادم

 

حلالم کن منو عشقم حلالم کن که مجبورم

 

که راهی جز گذشتن نیست حلالم کن که معذورم. .
+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:23 نويسنده بهار |

 
  • جمله فلسفی از یک جوان ایرانی :
  • هیچگاه در قلب خود هراس راه ندادم ، من از مرگ نمی ترسم
  •  من از چیز هایی می ترسم که
  • پس از مرگ در کامپیوترم پیدا خواهند کرد
+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:42 نويسنده بهار |

مراقب قلب ها باشيم وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم و همچنان تنها می مانیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند

ژان پل سارتر

+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:34 نويسنده بهار |

کفر و دین در بر عشاق نکوکار یکی است

کعبه و بتکده و سبحه و زرنار یکی است

اگر از دیده تحقیق به عالم نگری عشق و معشوقه و عاشق ، دل و دلدار یکی است

مختلف گر چه بود درد من و درمانش خوشدلم زانکه طبیبم یک و عطار یکی است

+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:30 نويسنده بهار |

میخواهم برایــت تنهـایی را معنــی کنم
در ساحل کنار دریا ایستاده ای
هوای سرد،صدای مــوج،انتــــظار انتظار انتظـار، به خودت می آیی،یادت می آید
دیگر نه کســی است که از پشت بغلت کند،نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدای که قشنــگ تر از صدای دریــــا باشد
... اسم این تنهــایی است
هــر روز یکبار،هر بار یک دفــعه، هر دفعه یک خــط بنــویس
تا شاید بعد از عمری بفهمی با من چه کردی .....!
+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:36 نويسنده بهار |

شاید طبق معمول با یه شیشه مارتینی مستی
یا با دوست پسرت داری توی پارتی میرقصی
یا شایدم اون و مثل من آزارش میدی
یا خیلی ولو روی تخت ماساژش میدی
مثل من حرصت میدی که دیوونه بشی
... سرش داد بزنی بگی تو خونه بشین
بگی جای نرو دوره همرو خط بکش
ولی خودت جلو آینه بکشی خط چشم
که به قرارت برسی و تو با اون باشی
میگن شیفتش شدی تابع قانوناشی
آخه مگه یه آدم تا این حد میشه بی رحم
نبودی ببینی تو نبودت چی کشیدم
آواره کوچه خیابونا شدم عین بی خونه ها درست عین دیوونه ها
با خودم حرف میزدم میگفتم بر میگرده میاد میمونه پیشم
فکر میکردم میدونی نباشی دیوونه میشم
+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:34 نويسنده بهار |

 

+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:29 نويسنده بهار |

خدایا به خاطر سیب از بهشت انداختیمون بیرون به خاطر اب انگور میندازیمون جهنم کلا با میوه مشکل داریا
+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:27 نويسنده بهار |

دست بینداز / تمام ِ دوئل ها را

شلیک / اتفاق ِ بوداریست که حوالی ما میفتد

تو از گردنم با طناب ها / به عرفان میرسی
...
من زنجیره ای ترین قتل ها را برایت / نسخه میپیچم

حرف ها بماند برای آن دنیا

که روحمان از هیچ چیز خبر ندارد ......
+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:19 نويسنده بهار |

روزِ خوبی است
فردا عصر
تو آخرین سیگارت را می‌کشی
برایِ آخرین بار فکر‌هایت را می‌‌کنی‌
آخرین نامه ی من را پاره می‌ کنی‌
...آخرین نامه ی خودت را می‌نویسی
آخرین نگاه را به این خانه میکنی‌
چمدانِ کوچکت را بر میداری
هوا بارانی است
و تو
.
.
.
نمی‌روی
روز خوبی است
فردا عصر
+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:17 نويسنده بهار |

داستان‌هایت را دوست دارم
حکایت یک نیمکت خالی‌ نیست
عصر یک غروب دلگیر جمعه نیست
درخت خشک منتظر مانده به تبر نیست
قصه مرگ مجنون و سوگ لیلی نیست
... مرز بین دست‌ها و صحبت از فاصله نیست
داستانت پر از دشت‌هایِ سبز زیر آفتاب
پر از صدای نم نم باران
پر از مهربانی جاری در هر کلام
پر از رویا ... پر از خواب شیرین
داستانت پر از قصه‌های با هم بودن است
بخوان برایم عشق من..بخوان برایم
اگر شد مشتت را باز کن برایم
هوس شکوفه کرده ام
بهار من
بهار من
بهار من
+ تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:9 نويسنده بهار |

وفادارى؟ ....... خدا بیامرزدش
صداقت؟ .... یادش گرامى
غیرت؟ ..... به احترامش یك لحظه سكوت
معرفت؟ ..... یابنده پاداش میگیرد
......عشق؟ ..... از دم قسط..
واقــعـا به کـــجــا چــــنــیــــن شـــــتـــابـــــا ن؟؟؟

+ تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:8 نويسنده بهار |

سلاحی که باهاش با من می جنگیدی ،

 علاقه من بود بهت ، الان دیگه دووست ندارم ،

بدبخت خلع سلاح شدی ،

بشین رو زمین دستاتو بذار رو سرت ،

بلاخره اون روی سگم بالا اومد

+ تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:5 نويسنده بهار |

delam bad jor gerefte aslan hosele hich kari ro nadaram

mr az ye traf ba khanevadam sare in ke man mariz hastam alan dishab ba mam

davam shod behesh goftam bayad khonamono avaz mikonim

man badam miad kasi behem tohin konam dishab mam khast z bezane be mr ama

nazashtam khanevade mr be man hichi nagoftan ta behal

vaghean khaste shodam az in zendgi kofti

mikham khodamo rahat konam hich kas dostam baram aslan mohem nist dg che etefaghi

baray ki

miofte hame ye modat gerye mikonan bad tamom mishe man ke az amir

moham tar va aziz tar nistam be andaze donya delam gerefte

mikham bemiram

+ تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:49 نويسنده بهار |

 

 

 

 

 

+ تاريخ جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:45 نويسنده بهار |

حتما ً قبـل ِ خواب ببـوسیـدش ♥! حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد ♥ ببـوسیـدش ♥ ... حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه ♥ ببـوسیـدش ♥! گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! ♥ نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین ♥!ببـوسیـدش ♥ حتی اگه بـوی ِ عرق و خستگی میـده ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده ♥ ببـوسیـدش ♥! وقتی زیرپیـرهنی سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ مردونه انداخته بیـرون ♥ وقتی صورتش ته ریش ِ جذابی داره ♥ وقتی صداش خسته ُ خمار ِ خوابه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه ♥ ببـوسیـدش ♥! وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه ♥ ” اینـو برای تـو آوردم ! ” ♥ وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه ♥ وقتی دست های ِ ظریـف ِ دختـرونه تـون میـون ِ دستای ِ زمخت و مردونه اش گم می شن ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش ♥! حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های ِ شما با خنـده می گه ♥ ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟ ببـوسیـدش ♥! وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ♥ پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله ♥! ♥ وقتی دست هاش پـُر از خریـد خونه ان و درُ با پـاش می بنـده ♥ وقتی با نگاهـی پـُر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه تـوی ِ شرکـت پیـاز خورده و تا موهاش بـو میدن ♥ ببـوسیـدش ♥! حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده ♥ حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده ♥ ببـوسیـدش ♥! وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه ♥ وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه ♥ ! وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه ♥ ببـوسیـدش ♥! حتماً قبـل خـواب ببـوسیـدش ❤ !شایـد فـردایی نباشـه ❤ ♥ ♥شایـد شما فـردا نباشیـد

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

+ تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:33 نويسنده بهار |

salam dojtan

az hame adama badam miad az iman ey kash parsa aslan kasi be name dost nadasht

iman daghonam

kard mage shkhsiyat be makane onam behem tohin kard delam azash gereft

omidvaram past va khar beshe dokhtara dastamalesh konan

parsa hame daram mishkonanam ye kash man bemiram delam gereft mikham

bemiram dishab khodamo mikhastam bendazam jelo mashin ama...

dg donya baram arzashesh nadare hamash gerye mikonam zaf shodam

khodaya hadaghal nasim khobe pisham hast

omidavaram iman badbakht she va rozi hezar bar arezoy marg bokone

+ تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:6 نويسنده بهار |


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:14 نويسنده بهار |


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:14 نويسنده بهار |

هوای گریه دارم تو این شب بی پناه دنبال تو می گردم دنبال یه تکیه گاه دنبال اون دلی که تنهایی رو می شناسه دستای عاشق من لبریز التماس هزارو یک شب من پر از صدای تو بود گریه ی هر شب من فقط برای تو بود . سکوت شیشه ایمو صدای تو می شکنه تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه با تو دل سیاهم به رنگ آسمون تو بغض من می شکنن شعرای عاشقونه ......

+ تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:1 نويسنده بهار |

یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفس سهم من از بودن تو یه خاطرست همینو بس تو این مثلث غریب ستاره هارو خط زدم دارم به آخر می رسم از اونور شب اومدم . یه شب که مثل مرسیه خیمه زده رو باورم می خوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم بزار که کوله بارمو رو شونه ی شب بزارم باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم داغ ترانه تو نگام شوق رسیدن تو تنم تو حجم سرد این قفس منتظر پر زدنم من از تبار غربتم از آرزو های محال قصه ی ما تموم شده با یه علامت سوال؟

+ تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:59 نويسنده بهار |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد