عزيز خانوم

برنزه
 
دهاتي
 
 


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:11 نويسنده بهار |

dg khaste shodam vagheaN heyli sakhte ke ye nafaro bekhay ama

natoni ono dashte bashi

midoni man ashghe mr bodam ama alan hame motasefan ke on ashghe man bode

halam vaghean

bade dg khaste shodam mikham bekhabam va faghat bekhabam

va dg hargez az in khab pa nasham asabiyam be hadi ke vaghti ...

halam vaghean bade mikham 2bare bosesh konam baghalesh konam

begam dostesh daram ama dg nemishe

dg nemishe

ina az roy dardame

dg nemikesham mikham begam

vaysa donya man mikham piyade sham

dg na tavani daram na omidi be chizi ke mikhastam residam

tanha omidamam az dastam raft

raft ke raft

hala hazeram baray marg

nasim mige taze avaleshe parsa mikhad aziyatet konam ama jelosh vay misam

mige be to rabti nadare bezar age arom mishe in kara ro bokone

dg hal nadaram

khodafezi talkh mikonam

doa konid az tahe delaton

ke rozi baram fatehi bekhonid be hamin zodi

 

+ تاريخ دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:47 نويسنده بهار |

دنبال یک نخ سیگار

صبح از خواب بیدار شدی؛ دنبال پاکت سیگار گشتی؛ یک نخ مانده را آتش زدی فنجان

قهوه خورده را تا آخر دید زدی؛ وقتی برگشته بود فال آخر شبی را می خواستی برای
...
خودت بگیری؛ هنوز دقت چشم هایت از خواب پشت پلک ها بیشتر نشده بود که هوس

یک نخ دیگر سیگار به سرت زد؛ حتا یک نخ نبود. نیست. تا لباس پوشیده و خیابان

منتهی به کوچه را طی کردن حوصله می خواست آن هم نبود.

بی حوصله به فنجان قهوم نگاه کردی؛ شمایل یک نخ سیگار داخل فنجان؛ انگشت اشاره

ات را به قهوه خشک کشیدی؛ شمایل همان یک نخ سیگار مانده ته فنجان را کشیدی

روی زبان. مکیدی. طعم نیکوتین با قهوه زیاد را حس کردی. فنجان را کنار پاکت خالی

سیگار سرجایش گذاشتی.

حالا صبح ها از خواب بیدار می شوی بی هیچ نخ سیگاری؛ منتظر یک شمایل از سیگار

ته یک فنجان تا انگشت اشاره بکشی به آن.

اما؛ بکس بکس سیگار روی هم تلنبار می شود و تو هوس هیچ سیگاری به سرت نمی

زند
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:32 نويسنده بهار |

قرار آمدن داشتی

می آیی؟

نمی آیی؟
...
می آیی؟

نمی آیی؟

می آیی!

می آیی!

امید آمدنت از دست نمی رود اما...

می دانی وقتی بیایی اولین چیزی که گم می کنم دست و پایم است؟

آن وقت که دست و پایم گم شود

مرا می خواهی؟

نمی خواهی؟

می خواهی؟

نمی خواهی؟

می...

نمی...
...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:30 نويسنده بهار |


خندیدی. با ریملت قهوه ام را هم زدی. باز خندیدی.ریملت را کنار فنجان قهوه گذاشتی.

فنجان را به طرفم گرفتی. نخواستم بخورم. خندیدی. گفتی:
...
- اه تمیز!

فنجان را از دستت برداشتم. قهوه را تا آخر سر کشیدم.

وقتی فنجان خالی سرجایش برگشت. ریملت را برداشتی و داخل کیف گذاشتی. رفتی و

خیره بودم .

ساعتی بعد من هنوز به شکل های ته فنجان قهوه هیز نگاه می کردم

+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:29 نويسنده بهار |

لب های نرماندی نشین

بوسه ها ی داغ دیده / از جنگ های نرفته

و سپاه متحد دندان / که لنگر به بندر گرفته
...

این تخت / فصل هاست فاصله را می شناسد

پهلو بگیر

تا دیوار برلین در خواب مشترکمان تعبیر شود !


صبح که بیاید

فرقی نمی کند این کلاه به سر کداممان گشادی کند

هیتلر / از شهوت پریشی موهایت دست نمی کشد...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:26 نويسنده بهار |

دیوانه که باشی

سهمت از دنیا همین می شود

که پیک هایت را به دلخوشی دیگری بزنی
...
و مستی را به انفرادی ببری


اما آلزایمر به خورد خاطراتی نمی دهی

که غربت را / پای مستی رعایت می کند...
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:25 نويسنده بهار |

پدر / تنگ دستی اش را

از تن مانکن ها یی چرتکه می زند

که با لباسهایشان / درد مشترک دارد
...

مادر ، دور از چشم پدر

با خدا روی هم ریخته

بهشت را با معشوقش بخوابد


بریده ام

از شهری که معاشقه هایش انفرادی

و قبرهایش دسته جمعی است

مبادا مرده ات / دور از چشم بقیه

به سیاست خدا پوزخند بزند


قصد زدن به دریایی دارم

که نهنگ هایش / برای هیچ پیامبری

رزرو نشده باشند!


انزوا هم بماند برای روشنفکرانی

که غربتشان را

در آغوش آشنا و غریبه امتحان می دهند..........!
+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:23 نويسنده بهار |

هرگز به جهان در طلب حال نبودیم*

*لب را به سخن غیر محبت نگشودیم

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم*

*باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:36 نويسنده بهار |

قـهوه دم می كنم نصـف قاشق سیانور به فنجانت می ریزم....

 لبخند كه می زنی ...

می گویم : "قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش كنم"...!

این كار هر شب من است...

و من چند سال است كه می خواهم بكشمت!

..............................ولی لبخندت! لبخندت..! لعنت

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:27 نويسنده بهار |

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه …… اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

+ تاريخ شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 17:26 نويسنده بهار |

 

سرت توی جادوی کی گرم شد

همون شب که من رو فراموش کرد

تو آغوش کی دست و پا می زدی
... ...
چراغ اتاقو کی خاموش کرد

کی از شعله ی غصه هات گرم شد

بگو با کی بودی شبو لعنتی

بگو قیمت ناله هات چند بود

نفس هاتو دادی به چه قیمتی

دارم میرم از زندگیت تا ابد

دیگه فکر دیدارتم سختمه

بزار باورم شه یه کابوسه که

لباس یکی دیگه رو تختمه


غرور منو تو به خون می کشی

نمیشه دیگه نقش بازی کنی

نمیشه تظاهر کنی عاشقی
نمیشه دیگه صحنه سازی کنی

تو حتی به یادم نبودی ببین

خیانت تو رو تا کجا پست کرد

همون عطری که عاشقش بودم

یکی دیگه رو جای من مست کرد

بگو تا کجاها تو رو بو کشید

کی از جسم بی حال تو سیر شد

چه جوری بهش زل زدی باهوس

که خوابم به این خوبی تعبیر شد ؟

خداحافظ ای خونه ی پرگناه

خداحافظ ای لحظه های سیاه

نمی دونم این که ازت می گذرم

دلیلش چیه عشق یا اشتباه
 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:2 نويسنده بهار |

در روزگاري كه خنـــده مردم از زمين خـــوردن توست....

برخيـــــــــز تا بگريند.....


آنان كه مي خنــــد نــد
...

(كورش كبير)


هفت آبان سالــــروز ولادت كورش كبير گرامي باد

"پاينــــــده باد ايران و ايراني
+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:59 نويسنده بهار |


میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی ؟ باشه بشین
چشاتو باز کن یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیرهاز چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب کوه سختی
ولی قسم به خدا قسم به روح تختی
که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر
خیلی خشنه زندگی ولی من حوصله کردم
توو فشن زندگی من یه مدل دردم
ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم
و اومدم جلو که پی دردسر بگردم

از چی بگم
ازچی بگم
از چی بگم ...


 

+ تاريخ پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:47 نويسنده بهار |